Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘پلیس’

حدود ساعت 12 ظهر بود، تهران خیابون ابن عرب، از صبح ساعت 6 سر پست ایستاده بودم! یک لحظه دیدم یک خودرو سواری تویوتای سفید رنگ ، راننده اش خانمی 30 – 35 ساله با یک روسری ساده وارد خیابون سمت چپی که کامل در دیدرس من بود، شد.

خیابون نسبتاً سربالایی بود، یک لحظه در کمال ناباوری توقف کرد! چند ماشین پشت سرش ترمزکردند! مثل یک ردیف کلید پیانو ولی با این تفاوت که از هر کدام صدای گوش خراش ترمز روی آسفالت خارج شد! یک دقیقه صبر کردم، دیدم انگار نه انگار، حوصله نداشتم جلو برم برای همین یک دقیقه ی دیگر صبر کردم دیدم نه خیر! حواسم به یک ماشین متخلف دیگه پرت شد یک جوان به قول امروزیها فشن که راننده یک پراید مشکی بود! بحث من با اون حدود 5-6 دقیقه طول کشید! اون جوون فشن که رفت من سرم را چرخاندم دیدم …  یا خدا!

خیابون بند اومده بود و یک الگانس راهور هم اون پشت مشتا میون اون شلوغی گیر کرده! با یک حالت عصبانیت به سمت اون تویوتای سفید رنگ، شروع به قدم زدن کردم! تقریباً داشتم نزدیک می شدم که اون خانم من را دید و از ماشین پیاده شد صورتش مثل یک بچه سرخ شده بود با تمام وجود ترسیده بود مثل اینکه غولی دیده باشد!

شروع کرد به صحبت کردن و گفت: «جناب سروان به خدا من ….» به کلمه ی «من» که رسید دیدم زبونش بند اومد و بدون هیچ کلمه ای دیگر بغضش ترکید! آنچنان اشک می ریخت که من یک لحظه تو دلم گفتم الان همه فکر می کنند من به این خانم چی گفتم! که داره با این شدت زار زار گریه می کنه! حدود 10-12 نفری دورا دور داشتند این صحنه را می پاییدند. یکی از میون اون جمعیت با صدای بلند گفت: «جناب سروان آخه چرا بی خود جریمه می نویسید؟! مردم گناه دارند به خدا!!!

خاطرات سربازی من در پلیس راهور تهران بزرگ

Read Full Post »