در سال 1953 در دانشگاه ییل آمریکا (Yale University) که از دانشگاههای بزرگ این کشور است و کارهای تحقیقاتی بزرگی در آن انجام می شود، گروهی از دانشمندان و محققین تصمیم گرفتند تا پدیده هدف و هدف گذاری در زندگی یک انسان را مورد تحقیق و بررسی قرار دهند و ببینند که داشتن هدف در دنیای انسان چه نقشی را ایفا می کند و فرق بین یک انسان با هدف و یک انسان بی هدف در چیست و انسانهایی که در زندگی خود دارای هدف های مشخص هستند، با انسانهایی که در زندگی خودشان هدفی ندارند، چه تفاوتی دارند.
برای انجام این تحقیق به سراغ فارغ التحصیلانی رفتند که در آن سال موفق به دریافت درجه لیسانس شده بودند. از آنها سوال کردند که اینک که از دانشگاه فارغ التحصیل می شوند آیا در زندگی خود اهدافی تعیین کرده اند و یا اینکه باری به هر جهت زندگی می کنند و هیچ هدف مشخصی در کار و زندگی خود ندارند. تنها 3 درصد از این فارغ التحصیل ها گفتند که آری ما در زندگی خود هدف داریم و دقیقا می دانیم دنبال چه هستیم و آینده خود را برای خود مشخص کرده ایم. بقیه 97 درصد از این فارغ التحصیل ها گفتند که ما هدف مشخصی در زندگی و آینده خود نداریم. باید ببینیم که خدا چه خواهد!.
محققین این دانشگاه این فارغ التحصیلان را تا 20 سال دنبال کردند. بعد از 20 سال یعنی در سال 1973 به سراغ این دانشجویان آمدند. از آنها این پرسش را کردند که بگویید دستاوردهای شما در این بیست سال چه بوده است؟
مثلاً در این بیست سال که از فارغ التحصیلی شما از دانشگاه می گذرد چقدر پول بدست آورده اید؟ پس از دریافت این پاسخ ها محققین به تجزیه و تحلیل این نتایج پرداختند و با کمال تعجب دریافتند که دستاوردهای آن 3 درصد که در زندگیشان هدف داشتند از مجموع دستاوردهای 97 درصد بقیه بیشتر است. علت تمام این موفقیت ها تنها یک چیز بوده است و آن داشتن هدف و طرح و نقشه یک زندگی. این آمار تقریبا در همه جای جهان همین طور است.
یعنی در حال حاضر تنها 3 درصد مردم ایران بالقوه هدف دارند و 97 درصد بقیه بی هدفند و مطمئن باشید که تمام افراد موفق در ایران جزو همان 3 درصدی هستند که آینده خود را از قبل روشن کرده اند.
ملاحظه می کنید که داشتن هدف و برنامه در زندگی به انسان حرکت می دهد، انگیزه می دهد، اعتماد به نفس می دهد، نشاط می دهد و در انسان انرژی می آفریند. هدفها مقصود و مسیر زندگی را روشن می کنند.
دکتر علیرضا آزمندیان – کتاب تکنولوژی فکر
مطلب جالبيه البته در مورد درصدش نمي دونم ولي هدف گذاري كار زياد راحتي نيست . من خيلي ها رو مي شناسم كه آنقدر سعي كردند هدف گذاري كنند براي آينده از حال شون بيخبر شدن . اگه امكانش باشه آدم بتونه بفهمه چطر بايد هدف گذاري كنه و چطور استعداد هاش بشناسه اونوقت خوب ميشه .
نكته : درباره وبلاگ همگاني هم من تا حالا نديده بودم . شايد بقول شما تكراي شده باشه ولي در مورد قبلي ها احتمالا خوب روش كار نشده . ( البته منم زياد نمي خوام روش كار كنم )
نكته 2 : من با يه شعر سهراب خيلي مخالفم اونجا كه ميگه :
پشت سر نيست فضايي زنده …
هدف گذاری یعنی » نوشتن یک جمله ی ساده در یک برگ سفید» مثلاً » من می خوام سال آینده خرداد ماه سوار یک ماشین پژو 206 آبی رنگ متالیک بشم! » (مثال عرض می کنم) همین! ( صادقانه میگم). آیا این کار خیلی سخته؟ خیلی پیچیدست؟ ( اگر هم فکر کنیم که اینکار اسمش هدف گذاری نیست و یه جور وقت تلف کنی هستش باید بگم که باورهامون اشتباهی شکل گرفتن).
تا حالا حرفای بچه ها را گوش کردین! مثلاً بچه میگه بابا من هواپیما می خوام! بابا من ماشین می خوام!…. ولی ما با شنیدن این حرفا می خندیم و خیلی ساده بهش میگیم بچه جون » امکان نداره!!!!» تو دلمون می گیم بچه ست دیگه» بچه هم میگه خوب نمیشه دیگه و این میشه باورش که من نمی تونم آنچه را که تخیل می کنم یا آنچه را آرزو کنم بهش برسم یا اینکه من نمی تونم یک هدف داشته باشم! » بابا، مامان، دایی و همه راست میگن دیگه!!!» این یعنی باور غلط، این یعنی این باور غلط ملکه ذهن شدن برای اون بچه که الان بزرگ شده و می خواد یه زندگی برای خودش دست و پا کنه! این یعنی هدف گذاری و موفق شدن مال از ما بهترانه! این یعنی شتر در خواب بیند …!
یه راه ساده برای آزادی از این محدودیت ها برای قضیه هدف گذاری اینه که دوباره بچه بشیم یعنی مثل بچه ها فکر کنیم و اصلاً کاری نداشته باشیم که » امکان نداره» … ذهنمون را آزاد کنیم و بچه گونه به آینده و به آرزوهامون نگاه کنیم.
در كل با نظراتت موافقم . سعي مي كنم تو همين هفته در اين باره يه مطلب بنويسم( دارم روش كار ميكنم) . نظرت برام خيلي مهمه .
با سلام – بحث تخریب کردن در ایران یک مشکل فرهنگی است که در سیاست و فرهنگ و اقتصاد و امور اجتماعی جاری است اما هدف ما از بیان این مطالب عنوان تخریب نبود و اگر مروری به مطالب سایت کرده باشید قصد ما طرح مسائل اصلی و واقعی است در جامعه دو نوع مسئله وجود دارد مسائل کاذب و مسائل واقعی .
مسئله کاذب به معنای آن نیست که در جامعه وجود ندارد بلکه ممکن است بسیار مورد توجه و وقت گیر هم باشد اما مسئله کاذب و توجه به آن سبب می شود که مشکلات اساسی مردم که خود شما هم به آن اشاره کرده اید از نظر دور شود و حتی به فراموشی سپرده شود .در طرح مشکلات کاذب که همواره منافع اقلیت قدرتمند جامعه را تامین می کند و به سود اکثریت نیست مردم نمی توانند درست را از نادرست و کاذب را از واقعی تشخیص دهند.مثال ساده این است وقتی فردی به واسطه بیماری یا سو تغذیه و گرسنگی دچار دل درد است به او بگوییم کله شما بزرگ است و اگر به آن توجه کنید می توانید همه دردهای را از بین ببرید هم چنان که فلان کس در فلان کشور چنین کرده و موفق شده است! و گروه دیگر با چوب به سر آن فرد بزنند تا ربّ و رُب خود را فراموش کنید .
امید و امیدوار بودن یک صفت روحی خوب و بسیار ضروری و مهم برای ادامه حیات است چنان که بسیاری از روانشناسان غربی هم ( مثلا» اریک فروم ) به آن توجه و اشاره کرده اند در مباحث دینی هم این مطلب وجود دارد و یک مومن واقعی در سخت ترین شرایط امید خود را از دست نمی دهد و زندگی پیامبران بزرگ خداوند و اولیا الهی این مطلب را تایید می کند امید و توکل از مباحث قرآن و عرفان است . پایه عرفان ، عرفان حقیقی توجه به فکر و تکنولوژی فکر است اما عرفان به زبان امروز با زبان و عرفان به زمان دیروز کاملا» متفاوت است مثال می زنیم خود مقایسه کنید : در کلاسهای مختلف برای رسیدن به آرامش یا موفقیت می گویند خودتان را شاد نگهدارید یا با فلان موسیقی خود را آرام کنید و به خلسه بروید یا شمعی روشن کنید و به آن خیره شوید این کار موثر است امّا به چه اندازه ؟
وقتی که در خاطرات و ذهن یک فرد از کودکی تا به امروز حوادث و موارد منفی و نا مطلوب جمع شده و بایگانی گردیده است و فرد به آن توجه ندارد و در عین حال نا خودآگاه رفتار خود را با خاطرات بد تنظیم می کند درست مانند آن چوبی است مدام بر سر آن بیچاره می کوبند و یا نبودن غذا و امکاناتی است تا نیازهای اولیه او را رفع کند به این فرد گرسنه و کتک خورده بگوییم به خود تلقین کن که چوب بر سرت نمی خورد و یا اگر چنین کنی امکانات به سوی تو خواهد آمد مثل آن عقابی که در گذشته پرواز می دادند شاید بر سر چوپانی بنشیند و او شاه شود!!
وقتی روحیه انسان خوب است و یک بار با مشکل روبرو شود ممکن است ظاهرا» متاثر نگردد اما اگر هر ساعت و روز این جوان بیچاره با مشکل روبرو شود و ببیند که به قول سعدی :» سنگ را بسته اند و سگ را گشاده » . آنوقت مسکن ها چه اثری خواهد داشت ؟ فلسفه دوام و بقا یک جامعه در عین حفظ حقوق فردی افراد بودن عدالت و تقسیم کار صحیح اجتماعی و پذیرش مسئولیت در قبال جامعه است .آری بر خلاف گفته شما موفقیت غیر از امیدوار بودن و داشتن روحیه خوب است !! چه بسیار افراد نا امید که موفق شده اند و شرط آن ممکن است زندگی در یک جامعه متعادل همراه با عدالت نسبی و احترام به ارزشهای الهی و انسانی است . حضرت امیر (ع) در هنگام به قدرت رسیدن فرمود امکانات جامعه ( در آن زمان بیت المال نام داشت ) باید به صورت کاملا» مساوی بین تمام مردم بدون توجه به نژاد ، دین و مذهب ، میزان تقوی و اعتقاد و هر چیز دیگری که سبب نا برابری انسانهاست ؛ تقسیم شود و خلیفه قبل از او این امکانات را بهر که می خواست می داد و می گفت حرف من حرف خداست !! و خلیفه ما قبل او می گفت امکانات کشور را نباید مساوی داد ! و باید مردم را طبقه بندی کرد.
اروین مازلو که طبقه بندی پنچ گانه ا نسان را انجام داده است و حرف درستی می زند که می گوید : نیازهای مادی و معنوی انسان به صورت پلکانی رشد می کند اگر انسان غذا و مسکن و بهداشت و امنیت و فراغت نداشته باشد چگونه می تواند روح خود را رشد دهد و به فکر فرهنگ و معنویت و دین و اخلاق باشد. شما یک کتاب به ما معرفی کنید که در آن حداقل به این مباحث اشاره شده باشد هر چند مشکلات واقعی بسیار است و فعلا» مجالی برای طرح آن نیست.
ایراد بعدی ما این است که پیچیدن نسخه های به ظاهر غربی و حتی شرقی مثل اینکه شما نوشته اید ذهن کارگاه فکر از دکتر آزمندیان یا مجله موفقیت و غیره نشان می دهد که شما در غرب زندگی نکرده اید ! و واقعا» نمی دانید که مردم آن سرزمینها چه مسائل و مشکلاتی دارند؟ وقتی چنین است چگونه می توانیم بیماری آنها را و مشکلاتشان را با خود مقایسه کنیم و درمان خود را از آن جا بیاوریم ؟ در همین جامعه خود ما آیا مسائل روستائیان دور افتاده ، مردم فقیر اطراف شهرها مشابه با مشابه با مسائل مردم خیابان فرشته و نیاوران و غیره است؟ تازه این مردم در یک جامعه معین به نام ایران هستند ! فردی که در مولوی ، خانی آباد و اطراف بهشت زهرا است چه مسئله ای دارد؟ چه کسانی مسبب عدم آرامش جوانان هستند؟ آنها که توپ به سر مردم می زنند؟ آنها که آب آرامش می دهند؟ تکنولوژی فکر می دهند ؟
بهر حال در کارتان موفق باشید
سلام، وقتی امید و روحیه خوب به موفقیت نسبت داده شد فقط هدف این بوده که سادگی مسئله تبیین شود نه اینکه امید و روحیه خوب،کل موفقیت را در بگیرد.
افراد سودجو و دغل باز که فقط به فکر پول و سرکیسه کردن هستند زیادند، در هر زمینه ای که فکرش را بکنید (نه فقط در زمینه موفقیت و …) اما آیا تفکر تر و خشک با هم سوختن درست
است؟ اصلاً یک چیزه دیگه، آیا اشتباهی که از یک دانشمند سر میزنه معادل با همون اشتباه از یک آدم معمولی و کم سواد هست؟ خوب معلومه نیست. وقتی در کشور ما میانگین
مطالعه اینقدر کم باشه آیا انتظار غیر از وضعیت حالا دارین؟چه بسا اگر همون فرد که به یک بیماری مبتلا شده اگر یه کم تلاش می کرد که اطلاعات خودش را زیاد می کرد به یکسری افاق
جدیدی از معالجه ی خود می رسید.
حرفهای شما را وقتی مطالعه کردم یک حس بدی بهم داد و این بود که انسانهای روی این کره خاکی ( به خصوص در ایران) آنقدر ناتوان هستند که حتی قدرت تشخیص یک چیز ساده را هم
ندارند و یا اینکه اینقدر دست همگی آنها بسته است که نمی توانند حتی تغییری کوچک در زندگی روزانه خود ایجاد کنند.
شما اگر خیلی تاکید دارید که انسان با روحیه و امیدوار آخر یکجایی کم می آورد خوب معلومه که کم می آورد اما فقط در جلوی چشمان شما، مگر غیر اینست که هر آنچه را انتظارش را
داشته باشید همون برای شما رخ می دهد؟ این که دیگر کار غربیها نیست؟
در انسان یک چیز بسیار قدرتمند هست به نام عادت، این عادت آنقدر قدرتمند است که قادر است بسیار از چیزها را متحول کند! (خیلی جاها شما تاکید دارید که جهان بیرونی در موفقیت
و یک زندگی خوب مهم است، بله درست است، اما این مطلب مطلق نیست یعنی همیشه درست نیست) عادت در ابتدا یک بذر است، یک بذر ابتدا چند قطره آب و مقداری خاک می
خواهد، رسیدگی روزانه می خواهد حتی یک دقیقه توجه به آن هم کافی است اما باید روزانه باشد،وقتی این بذر جون گرفت و خیلی بزرگ شد دیگر نمیشه تصمیم گرفت که این بذر الان
باید درخت سیب شود آن هم سیب قرمز و خوشمزه! شاید آن دانه یک بته خار شود!آنقدر بزرگ که خارهایش باعث عذاب شود!
اما آیا آدمی که الان با این بته خار مواجه شده باید یک گوشه بشینه و تا آخر عمر غصه ی گذشته را بخوره که چرا از اول حواسش را جمع نکرد و یک بذر سیب را انتخاب نکرد؟
این شخص فقط کافیه که یک بذر جدید بگیره و دوباره همون کارها را با حوصله برای این بذر انجام بده آنقدر این کار را ادامه بده تا ریشه درخت جدید ریشه بته خار را بخشکاند.
یکجایی خوندم که دانشمندان گفته بودند که یک مایل را در کمتر از چهار دقیقه نمیشه دوید ( البته دقیق یادم نیست) و آنقدر به حرفشون اطمینان داشتند که حتی گفتند که اگر کسی هم
تونست این کار را بکنه صددرصد بعد از این مسافت خواهد مرد، دلایل و مطالب علمی زیادی را ضمیمه ی این تحقیق خود کردند… چندین سال گذشت تا آخر یک شخصی این مسافت را در
کمتر از چهار دقیقه دوید و سالم سالم هم ماند!… بعد از این اتفاق عجیب در طی چند سال بعدش چهار نفر دیگر حتی رکورد شکستند و سالم باقی ماندند!
نکته ای که از این داستان میشه نتیجه گرفت که اگر یک کسی در یک گوشه ای از زمین تونست یک کاری را انجام بده یک شخص دیگر هم می تونه همون کار را انجام بده ودلیل ساده اش اینه که انجام دادن یک کار از ابتدا از درون شخص شروع میشه، از یک تخیل، یک تصمیم، یک اراده.
در مورد غربیها هم مد نظر داشتن این گفتار می تونه خیلی کارساز باشه که به لقمان حکیم گفتند: ادب از که آموختی، گفت از بی ادبان!…
کتابی را هم که معرفی می کنم اینه : زندگی در مسیر کمال (تکنولوژی فکر 2) نویسنده دکتر علیرضا آزمندیان.
سلام
بزرگترين هدف زندگي ، زندگي هدف دار است
زيبا بود . موفق باشي
سلام دوست عزیز. مرسی که به من سر میزنی. می بخشی من دیر جواب میدم! این شماره ها برای عکس محمود شمارش ماههای سال اول زندگیش بود تا 12 که میشد یکسال! باز هم ممنون و حتما بیشتر از مصر مینویسم. موفق باشی.